آرزوی دیدنت
|
|
چگونه می توانم تو را بشناسم وقتی که از بن واژه ی تو سر در نمی آورم
با ابر که می آیی قرابتت با باران را حدس میزنم و چون بوی گل میدهی گلستانی میشوی قرار با تو معنا میشود و بی قراری در نبودنت شعله میکشد ومن که همیشه بیقرار توام باید در شعله اش بسوزم !
بر چه اساسی معماری نگاهت را حدس بزنم وقتی خطوط گرد و راست افق نگاهت در قالب و کادر اندیشه عقیم من معنا نشده اند! و خطای ساختاریشان تضاد فضاها را ترسیم میکند و قرینه ها را بی تکرار به چالش میکشاند! دمای بدنم را به حساب کدام اشتباه محاسباتی بگذارم که وقتی نام تو را میشنوم به یکباره سیر صعودی منحنیش همه را انگشت به دهان میگذارد!
ساز ناکوک احساسم را چگونه و با کدام قائده و قانون و گوشه و دستگاه مقایسه کنم که تا تو هستی شور و نوایش همگان را به وجد میاورد و چون میروی بیداداش به شوشتر و اصفهان و حجاز میرسد!
ادامه مطلب |
|
|
|
همپوشانی من و تو
|
|
بخشی از اسکلت نه چندان محکم دلبستگی هایم شده بودی وقتی که از رابطه ها و قائده های برگرفته از سنت به تعلقات و دلبستگی های مدرن در حال گذار باشی تازه میفهمی چقدر شل و آبکی به هم پیوند خورده ایم.
تو رها شده از بند مسامحه و تعارف و تکلف و مصلحت و با احساسات ذوق زده و لخت و عریان و من با انبوه کلمات و جملات پوشیده شده با ایهام و ابهام کجا میتوانیم همپوشانی احساسی داشته باشیم!؟
ادامه مطلب |
|
|
|